سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ویژه نامه کارون پردیس

جشن تولد بدون صاحب تولد !

                                                      بسم رب المنتظر المهدی

وقتی جشن تولدی بر پا می شود ، هر کسی که وارد خانه شود اول سراغ کسی را می گیرد که تولد اوست .  راستی ما  1172سال و اندی چطور عادت کرده ایم فقط یک تولد ، بدون دیدن صاحب تولد برگزار کنیم و بدون اینکه بفهمیم دغدغه و رضایت او چیست .
این همه سال نه خواستیم و نه همت کردیم سراغی از صاحب تولد بگیریم شاید برای ما اهمیت نداشت یا شاید نبودنش برای ما عادت شده بود . راستش خوب که نگاه می کنیم گویا اصلا نیازی در وجودمان به وجود نیامده که پاسخی وجود داشته باشد .
 اصلا تا حالا فکر کرده ای چرا جمعیت میلیونی روز نیمه شعبان در جمکران جمع می شوند و باز هم صاحب تولد ، حجاب از رخ برنمی گیرد .... که مرحوم آغاسی می گوید : 

                            شاید این جمعه بیاید شاید       پرده از چهره گشاید شاید


قصه نیمه شعبان های مکرر و نبود آقا دردی از دردهای عاشقی است . این حرف ها را تا عاشق نباشی نمی فهمی .
عاشق وقتی بی تاب معشوق می شود ، وقتی هر بهانه ای ، هر بویی ، هر صدایی ، هر نفسی او را به سمت معشوق می کشد .وقتی دنبال یک آشناست تا احوال معشوق را از او جویا شود .
باید جای یک عاشق باشی تا بفهمی نیمه شعبان بی مولا تولد نیست ، قصه غربت و غمی است که اشک های بی پایان آقا را تفسیر می کند ، گواه غربتی است که نبود امام را فریاد می کنند ... اول و آخر این قصه درد است و تا نیاید این غم عاشقان را می سوزاند .
این ها را گفتم که روز نیمه شعبان اگر باز هم جشن تولدی بدون ظهور آقا گرفتی .......؟
 بیایید ما دیگر جشن تولد را برای صاحب تولد غمگین تر نکنیم ، کمی هم به دغدغه ها و غصه های او فکر کنیم .


مولایم میلادت مبارک


امسال هم مثل سال 87 باز هم افتخار خادمی ایشان در مجتمع یاوران مهدی نصیبمان شد. وقتی از چند روز قبل شور و شوق مردم را میبینی ، هر کس در هر سمتی که هست  گوشه ای از کار را میگیرد حسی وجودت را فرا میگیرد که ای کاش ...


آخوندی که روی تخته عکس خدا می کشد!

به گزارش مشرق ، از جمله اینکه وی دو اشکال در محضر امام خمینی (ره) به ایشان گرفته و امام هم در پاسخ فرمودند "تامل می‌کنم"، که نشان از انتقادپذیری بالای امام داشته است.

مهمترین بخشهای این مصاحبه که توسط مجله پاسدار اسلام انجام شده را در زیر بخوانید:

اولین بار پای تخت سیاه

اولین بار ماه رمضانی بدر کاشان بود یک تخته رنگ و رو رفته شکسته مدرسه‌ای بود در مشهد هم که اولین کارمان بود، تخته سیاه نداشتیم، رفتیم یک مقوا پیدا کردیم و بازغال نوشتیم و با جورابمان پاک کردیم! دورتادور آخوند نشسته بود.
حالا چطور شده که شما به فکر زندگی من افتادید؟ مثل اینکه بوی مرگ می‌آید، همه یاد من افتادند! راز استفاده از تخته سیاه، نه تخته وایت بورد

چرا همیشه با گچ روی تخته می‌نویسید و با وایت بورد که راحت‌تر است نمی‌نویسید؟
وایت بورد تازه پیدا شده ما از قدیم تخت سیاه داشتیم، نیتم این است که به مردم بگویم که با ساده‌ترین وسایل هم می‌شود ده‌ها سال کار کرد.

دو خاطره جالب از امام خمینی (ره)

یک خاطره اینکه رفتم نجف درس بخوانم، یک سال و دو ماه آنجا ماندم. می‌خواستم بیایم ایران و پول نداشتم. به آقای حلیمی گفتم، آقای حلیمی گفت بروم به امام بگویم که یک همشهری داریم، اگر پول دارید به او بدهید. می‌گفت وقتی به امام گفتم، امام یک لحظه مکث کرد و گفت هرچی توی جیبم هست مال شما. همه جیبش را گشت و دید ?? تومان است و آن را به من داد. این اولین پولی بود که از امام گرفتم. اولین شهریه‌ای که از امام گرفتیم، ?? تا یک تومنی بود که آقای شیخ حسن صانعی آورد مدرسه، اولین تقسیمی ما بود.

نجف که بودیم، حاج آقا مصطفی به پسر آقای خویی تلفنی زد که ما را از ترکیه آوردند بغداد؛ شما یک خانه بگیرید که ما بیاییم آنجا. من با آقای خویی رابطه نداشتم ولی این تلفن را شنیدم و پرسیدم آیت الله خمینی الان بغداد است؟ رفتیم وارسی کردیم و گفتند بله. چند تا طلبه شدیم و پولی را روی هم گذاشتیم و رفتیم. ما جزء انقلابی‌ها نبودیم، طلبه عادی بودیم. ??-?? نفری شدیم و پولی روی هم گذاشتیم و یک مینی بوس کرایه کردیم و به مسافرخانه‌ای در کاظمین رفتیم. این خاطره را تا حالا جایی ننوشته‌ام و به کسی نگفته‌ام. الان یادم آمد. خلاصه رفتیم مسافرخانه و پرسیدیم: «آیت الله خمینی آمده اینجا؟» گفتند: «بله غروب بود که آقایی آمد وگفت من خمینی هستم. یک اطاق به من بدهید. گفتم خمینی که در ایران انقلاب کرده، رفته ترکیه، گفت: من همانم. هواپیما مرا آورده بغداد و‌‌ رها کرده و رفته.» می‌گفت: «وقتی دیدم آقای خمینی است، دیدم مسافرخانه درشان ایشان نیست و بردیمشان خانه.»

استراحت شهید مطهری در منزل قرائتی

ایشان چند هفته‌ای، پنجشنبه‌ها تقریبا مرتب می‌آمد منزل ما. ناهار می‌خورد و بعد استراحت می‌کرد من برای اینکه بچه‌ها سروصدا نکنند، دو تا دختر کوچولویم را بغل می‌کردم و در کوچه‌های قم راه می‌بردم ایشان یک ساعت می‌خوابید و چای می‌خورد و من توی ماشینش می‌نشستم. یک بنز مشکی قدیمی داشت. توی ماشین می‌نشستم و تا حضرت حرم عبدالعظیم از ایشان سوال می‌کردم.

تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی!

وقتی ما رفتیم تلویزیون، امام بحث‌های ما را دید و خوشحال شد یک سالی گذشت حاج احمد آقا می‌گفت امام از برنامه تو خوشش می‌آید. من در راه برگشت از جبهه، نزدیک خرم آباد بودم که رادیو را روشن کردم و دیدم امام می‌گوید تو نماینده من در نهضت سوادآموزی هستی.

قالی ??? هزارتومانی که یک میلیون می‌ارزد!

یک زمانی امام پولی برای من فرستاد. امام دوبار برای من پول فرستاد. یک بار ??? تومان، یک بار ?? تومان. ??? تومان در آن زمان پول خوبی بود و با آن دو تا قالی برای دو تا دختر‌هایم خریدم که الان آن دو تا قالی یکی یک میلیون بیشتر می‌ارزد، یک بار پیغام فرستادم که من شرعا فقیر نیستم. فرمود که این پول برای فقرا نیست، این هدیه است.

دو اشکالی که قرائتی به امام گرفت!

یک بار خدمت امام رسیدم و گفتم: «کسی روی شما اشکال داشته باشد طوری نیست؟» فرمود: «نه» گفتم: «من روی شما دو تا اشکال دارم. خجالت می‌کشم چراغ قوه به خورشید بیندازم ولی در ذهنم هست.» پرسید: «چیست؟»
گفتم: «شما یک جاهایی نماینده می‌گذارید که ضرورت ندارد. مثلا نهضت سوادآموزی چه خطری داشت که نماینده گذاشتید یا هلال احمر که باید به سیل زده‌ها پتو بدهد، چه خطری داشت که آقای غیوری را گذاشتید؟ آن وقت دو سه جا که خیلی اهمیت دارند، نماینده ندارید.»
فرمودند: «کجا؟» گفتم: «اطاق پخش تلویزیون. اینکه چه برنامه‌هایی پخش می‌شوند، خیلی مهم است. یکی هم کتابهای درسی آموزش و پرورش. میلیون‌ها کتاب چاپ می‌شود و بچه‌ها سطر به سطر می‌خوانند. توی این کتاب‌ها چیست؟ شما در دروازه‌های فکری نسل نو، نماینده ندارید و آن وقت در نهضت سوادآموزی برای آب بابای پیرزن‌ها نماینده دارید.»

یک بار هم در جمعیت بودم و داشتم می‌رفتم، امام فرمود به ایشان بگویید بیاید داخل. خود امام فرمود و ما رفتیم خدمتشان. بعد به امام گفتم: «یک دقیقه اجازه بدهید غیبت کنم.» امام تأنّی کرد و گفت: «خیلی خب! یک دقیقه غیبت کنید.» و از سروش گفتم که نماینده امام در شورای انقلاب فرهنگی بود و کارش درست نبود. به امام گفتم: «گاهی اوقات ممکن است حیوانات زود‌تر از آدم‌ها زلزله را بفهمند!» چون توهین به امام بود که حالا یه بچه طلبه برود آنجا و این حرف را درباره نماینده ایشان بزند.

من می‌شوم آخوند اطفال مثل پزشک اطفال!

حدود سطح را که خواندم و داشت تمام می‌شد، فکری بودم که چه طور آخوندی بشوم؟ آخوند از دفتر عقد و ازدواج گرفته تا منبری‌های دهه‌ای، تا درس، فقیه، فیلسوف، عارف. نگاهی کردم به شاخه‌های روحانیت و گفتم من می‌شوم آخوند اطفال، مثل پزشک اطفال. نمونه هم نداشت چون آن زمان آقای راستگو هم نبود. بالاخره توی کوچه و محله‌مان در خانه‌ها را زدم، گفتم بچه‌ها بیایید برایتان قصه بگویم. ماه رمضانی بود و بچه‌ها را صدا زدم و قرار گذاشتم فردا شب در مسجد، مسجدی بود با زیلوهای خاکی، نه آقا داشت و نه مستمع. گفتم وعدهء ما توی مسجد. رفتیم و حدود ?? دقیقه نشستیم و هیچ کس نیامد. گفتم خدایا! بی‌کسی ما را قبول کن. خواستیم بلند شویم، یکی از جوان‌ها آمد. گفتم تو گفتی می‌آیم. الان حدود ?? دقیقه است که من آمده‌ام و شما نیامده‌اید. گفت چند دقیقه بنشینید می‌روم و دو سه نفر را می‌آورم. گفتم باشد. رفت و هفت نفر را آورد. ده دقیقه برای آن‌ها صحبت کردم و قصه‌ای را تعریف کردم و گفتم اگر خوب بود فردا شب هم بیایید و رفقایتان را هم بیاورید. هفت تا شد ده تا و بیست تا و سی تا و چهل تا. همگی هم در حد ??- ?? سال.

یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را می‌کشد!

آمدیم قم، آقای صلواتی مسجدی داشت به نام مسجد رضاییه رفتم به اقای صلواتی گفتم شما مرا می‌شناسید؟ گفت بله، گفتم بلند شوید و بگویید من این شیخ را می‌شناسم. فردا که می‌آیید مسجد برای نماز، بچه‌تان را هم بیاورید. آقای صلواتی بلند شد و مرا معرفی کرد. فردا شب دو سه نفر بچه‌هایشان را آوردند. با آن بچه‌ها جلسه داشتیم، جلسات رونق گرفتند و آن‌ها را کشاندیم به خانه‌ها. خانه آقای مشکینی پشت میدان میوه فروش‌ها بود و بچه ایشان هم می‌آمد. درس‌هایمان را نشان پدرش داد. پدرش ما را می‌شناخت. گفت: من می‌خواهم بیایم جلسه بچه‌ها. گفتم باشد. یک شب خودمان رفتیم آقای مشکینی را آوردیم جلسه بچه‌ها. دور اتاق یک مشت بچه ??- ?? ساله نشسته بودیم، ما هم روی تخته سیاه درس نبوت گفتیم. آقای مشکینی قاطی بچه‌ها نشست گوش کرد. جلسه که تمام شد گفت: «آقای قرائتی! بیا یک معامله‌ای بکنیم. تو ثواب جلسه این بچه‌ها را به من بده و من در مسجد امام یک درس شلوغ دارم و همه طلبه‌اند. من ثواب آن درس را می‌دهم به تو.»

آقای مشکینی رفت روی منبر از ما تجلیل کرد. بعد سه تا طلبه آمدند جلسه ما، بعد رفتند به بقیه طلبه‌ها گفتند و شدند ده تا و بیست تا. کم کم یک اطاق شد دو تا اطاق و کف حیاط پر شد! خود آیت الله مشکینی گاهی اوقات می‌آمد توی حیاط ما نماز می‌خواند. گفتند خانه قرائتی چه خبر است که غروب‌ها پر از آخوند می‌شود؟! یکی گفت نمی‌دانم. به نظرم یک تخته سیاه گذاشته عکس خدا را می‌کشد.

وقتی آیت الله خامنه‌ای من را به خانه‌اش برد

قبل از انقلاب جلسهء ما وقتی رشد کرد و سی، چهل تا جوان شدند، ما موفق به زیارت مشهد‌الرضا علیه‌السلام شدیم. به امام رضا (ع) عرض کردم آمده‌ایم زیارت و باید زود برگردیم و به جلسهء کاشان برسیم، ولی دوست داریم چند روزی در مشهد بمانیم. هنوز از حرم بیرون نیامده بودیم که یک سید روحانی که در آن زمان دبیر بود، من را دید. او من را می‌شناخت. گفت این‌جا سمینار دبیران تعلیمات دینی است و من به آن‌جا می‌روم، شما هم با ما بیا. من گفتم من که دبیر نیستم. گفت باشد، بیا برویم.

ما به فلکهء آب رفتیم و منتظر تاکسی بودیم که یک ماشین ترمز کرد. یک روحانی پشت فرمان بود. آن سید را شناخت و سوارش کرد. ما را هم سوار کرد. بعد معلوم شد این روحانی عزیز دکتر باهنر است؛ نخست‌وزیر شهید دولت شهید رجایی. بنده اسم دکتر باهنر را شنیده بودم. وقتی این دوست ما به ایشان گفتند که این قرائتی است، گفت عجب! آن قرائتی که در کاشان جوان‌ها را جمع می‌کند، شمائید؟ گفتم: من هستم.
خلاصه پشت عبای آقای باهنر به سمینار رفتیم. دیدیم جمعیت سنگینی از دبیران تعلمیات دینی جمع شده‌اند و افرادی را دعوت کرده‌اند؛ از جمله دکتر بهشتی، استاد مطهری، آقای خامنه‌ای و ... ما صحنه را که دیدیم، گفتیم می‌شود ? دقیقه هم به ما وقت بدهید؟ من یک طرحی دارم. گفتند باشد. رفتیم روی سن و گفتیم. آن‌ها هم خیلی پسندیدند.
صادقی نامی هم بود در آن جلسه که بعد از انقلاب نمایندهء مشهد شد و شهید شد. ایشان چهل دقیقه وقت داشت که وقتش را به من داد. من آنجا معرکه‌ای گرفتم از بحث‌های درجهء یکمان. جمعیت هم بسیار خندیدند. بعد از این بحث، حضرت آقای خامنه‌ای آمدند. خب من آن‌وقت ایشان را نمی‌شناختم. گفتند من یک مسجدی دارم در مشهد؛ مسجد امام حسن مجتبی (ع) که رژیم آن را تعطیل کرده است. من منبرم ممنوع است. شما بیا و بعد از نمازِ من همین تخته‌سیاه را بگذار و کلاس‌داری کن. الان هم بیا برویم خانهء ما.
از‌‌ همان جلسه آیت‌الله خامنه‌ای ما را برد خانه‌اش. چند شبی در خانه‌ی ایشان می‌خوابیدم و صبح‌ها در مسجد صحبت می‌کردم. به این ترتیب آغاز آشنایی ما با ایشان این بود که ما به امام‌رضا (ع) متوسل شدیم که جلسه می‌‌خواهیم. سیدی ما را از حرم به فلکهء آب برد و از فلکهء ‌آب به همراه شهید باهنر به سمینار رفتیم، از سمینار به همراه آیت‌الله خامنه‌ای به خانه‌شان رفتیم.

صبح جلسه‌ای برای بچه‌ها می‌خواستیم، شب جلسه برای جوان‌های انقلابی جور شد و این آشنایی ما ادامه پیدا کرده و ما از ارادتمندان ایشان هستیم. یا امام رضا (ع)!

کره زمین را به ما بده!

یک بار رفتم حرم امام رضا (ع) دیدم حرم خیلی خلوت است گفتم یا امام رضا (ع)! ما چند سال پیش از شما یکی جلسه برای بچه‌ها خواستیم، شبش جلسه جوان‌ها را دادی، بعد هم همه ایران را خواستیم، به ما دادی. حالا یک کار دیگه کن. کره زمین را به ما بده! تمام دنیا را در اختیار ما بگذار.

بعد به خودم گفتم خب! حالا تو که داری این حرف‌ها را می‌زنی، خودت چه عرضه‌ای داری؟ شکنجه شدی؟ برای اسلام خون دادی؟ سیلی خوردی؟ حلم داری؟ خُلق داری؟ تقوا داری؟ نماز شب خوان هستی؟ دیدم نه، هیچ کدام از این‌ها را ندارمو یک آدم معمولی هستم، ولی تا دلتان بخواهد ضعف دارم، ترس دارم، بخل دارم. گفتم یا امام رضا (ع) یک چیزی می‌گویم خواستی بدهی، نخواستی ندهی، چون دعا خیلی بزرگ است. اگر دادی خیلی رئوفی و اگر هم ندادی خیلی حکیمی. بعد یک مثل برای امام رضا (ع) زدم که آدم حکیم، زعفران را توی سطل زباله نمی‌ریزد. من با این صفات بدی که دارم، پر از آشغالم و می‌گویم کره زمین را در اختیار من بگذار درست مثل این است که بگویم زعفران را توی سطل زباله بریز، پس اگر ندادی حکیمی و اگر دادی رئوفی.
قصه گذشت دیدم تفسیر ما به ?? زبان ترجمه شد و حرف‌هایمان از رادیوهای برون مرزی پخش شد


انتقاد "صرفا جهت اطلاع" به فرمانده کل سپاه

محمد دلاوری مجری این برنامه که از شبکه دو پخش می‌شود، در بخشی از برنامه با اشاره به سخنان فرمانده سپاه درباره حضور افراد در انتخابات گفت: «نمی‌شود که یک نفر بگوید چه کسانی باید در انتخابات شرکت کنند و چه کسانی نباید شرکت کنند. بعد هم بگوید چه کسی گفته من در سیاست دخالت می‌کنم؟»
آفتاب: برنامه"صرفا جهت اطلاع" پنج‌شنبه، به افراد و نهادهای مختلف کشور متلک گفت ‌و از آنها انتقاد کرد.

 سایت 24 نوشت: محمد دلاوری مجری این برنامه که از شبکه دو پخش می شود، در بخشی از برنامه با اشاره به سخنان فرمانده سپاه درباره حضور افراد در انتخابات گفت: «نمی‌شود که یک نفر بگوید چه کسانی باید در انتخابات شرکت کنند و چه کسانی نباید شرکت کنند. بعد هم بگوید چه کسی گفته من در سیاست دخالت می‌کنم؟»

وی در توضیح این جملات گفت: «دخالت در سیاست که شاخ و دم ندارد. حضرات مشاور مشورت بدهند بد نیست، قرار نیست فقط به علامت تایید، سر تکان داد...انشاء‌الله آنهایی که باید بگیرند، گرفتند!»

دلاوری در بخش دیگری از این برنامه، سراغ هدیه احمدی‌نژاد به رییس‌جمور ترکمنستان رفت که با توضیحات معاون علمی رییس‌جمهور همراه بود: این هدیه آقای رییس‌جمهور به رییس‌جمهور ترکمنستان است اما اینکه چرا کادر ایرانی باید آن را به ترکمنستان ببرند، علی‌رغم اینکه قبلا خلبانان ترکمن و کادر پروازی، آموزش پرواز با این هواپیما را دیدند...اما ما برای اینکه نشان بدهیم این هواپیماها در پرواز ایمن هستند، و توان پرواز دارند، این هواپیما را با سرنشیانان ایرانی برایشان فرستادیم.
دلاوری در تکمله این سخنان گفت: «جالب است که کادر آموزش دیده ترکمن‌ها حاضر نیستند سوار این هواپیما شوند، هواپیمای هدیه را بردارند و ببرند ترکمنستان! گلی به گوشه جمال ما و ترکمن‌ها...»

دلاوری در خصوص مصوبه شواری عالی انقلاب فرهنگی در خصوص افزایش ظرفیت دکترا در کشور نیز در این برنامه گفت: یک‌شبه، مقامات شورای عالی انقلاب فرهنگی متوجه شدند، ئه ئه ئه...ظرفیت دکتری در کشور 5 هزار نفر نیست که، دست‌کم 10هزار نفر است...گویا یکباره یک ظرفیت 5 هزار نفری صاف از آسمان افتاده توی وزارت علوم! 

وی این شعر را هم برای آنها که دنبال دکتر شدن هستند، خواند: 

شاعر تیتراژهامان دکتر است
مجری اخبار سیما دکتر است
هم وزیران هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند
هرکه پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردی است اما دکتر است

وی در بخشی دیگر با اشاره به دیدار هیأت اعزامی کشور اتریش به ایران با هیأت وزارت خارجه، با نمایش تصویر نماینده مجلس اتریش که در جلسه، کتش را روی شانه انداخته و نپوشیده بود گفت: «اشتباه نکنید، اینجا قهوه‌خانه مش قنبر نیست، این آقای باشعور، مثلا دور از جون نماینده مجلس اتریش است... وزیر امور خارجه ما کلا محجوب است ولی واقعا یک نفر آنجا نبود گوش این آقای خیلی با تربیت را بگیرد و لباس پوشیدن مودبانه در یک نشست رسمی را یادش بدهد؟!

تهیه کننده و مجری صرفا جهت اطلاع البته به استانداری تهران، رپرتاژ‌آگهی‌های تلویزیون برای مدیران دولتی که پول خوبی به سازمان صداوسیما داده‌اند، انهدام سی‌دی‌ها قاچاق با صحنه‌های شعاری و...نیز در این برنامه انتقاد کرد.

انتقاد "صرفا جهت اطلاع" به فرمانده کل سپاه

محمد دلاوری مجری این برنامه که از شبکه دو پخش می‌شود، در بخشی از برنامه با اشاره به سخنان فرمانده سپاه درباره حضور افراد در انتخابات گفت: «نمی‌شود که یک نفر بگوید چه کسانی باید در انتخابات شرکت کنند و چه کسانی نباید شرکت کنند. بعد هم بگوید چه کسی گفته من در سیاست دخالت می‌کنم؟»
آفتاب: برنامه"صرفا جهت اطلاع" پنج‌شنبه، به افراد و نهادهای مختلف کشور متلک گفت ‌و از آنها انتقاد کرد.

 سایت 24 نوشت: محمد دلاوری مجری این برنامه که از شبکه دو پخش می شود، در بخشی از برنامه با اشاره به سخنان فرمانده سپاه درباره حضور افراد در انتخابات گفت: «نمی‌شود که یک نفر بگوید چه کسانی باید در انتخابات شرکت کنند و چه کسانی نباید شرکت کنند. بعد هم بگوید چه کسی گفته من در سیاست دخالت می‌کنم؟»

وی در توضیح این جملات گفت: «دخالت در سیاست که شاخ و دم ندارد. حضرات مشاور مشورت بدهند بد نیست، قرار نیست فقط به علامت تایید، سر تکان داد...انشاء‌الله آنهایی که باید بگیرند، گرفتند!»

دلاوری در بخش دیگری از این برنامه، سراغ هدیه احمدی‌نژاد به رییس‌جمور ترکمنستان رفت که با توضیحات معاون علمی رییس‌جمهور همراه بود: این هدیه آقای رییس‌جمهور به رییس‌جمهور ترکمنستان است اما اینکه چرا کادر ایرانی باید آن را به ترکمنستان ببرند، علی‌رغم اینکه قبلا خلبانان ترکمن و کادر پروازی، آموزش پرواز با این هواپیما را دیدند...اما ما برای اینکه نشان بدهیم این هواپیماها در پرواز ایمن هستند، و توان پرواز دارند، این هواپیما را با سرنشیانان ایرانی برایشان فرستادیم.
دلاوری در تکمله این سخنان گفت: «جالب است که کادر آموزش دیده ترکمن‌ها حاضر نیستند سوار این هواپیما شوند، هواپیمای هدیه را بردارند و ببرند ترکمنستان! گلی به گوشه جمال ما و ترکمن‌ها...»

دلاوری در خصوص مصوبه شواری عالی انقلاب فرهنگی در خصوص افزایش ظرفیت دکترا در کشور نیز در این برنامه گفت: یک‌شبه، مقامات شورای عالی انقلاب فرهنگی متوجه شدند، ئه ئه ئه...ظرفیت دکتری در کشور 5 هزار نفر نیست که، دست‌کم 10هزار نفر است...گویا یکباره یک ظرفیت 5 هزار نفری صاف از آسمان افتاده توی وزارت علوم! 

وی این شعر را هم برای آنها که دنبال دکتر شدن هستند، خواند: 

شاعر تیتراژهامان دکتر است
مجری اخبار سیما دکتر است
هم وزیران هم مدیران دکترند
بیشتر از نصف ایران دکترند
هرکه پستی دارد اینجا دکتر است
دیپلم ردی است اما دکتر است

وی در بخشی دیگر با اشاره به دیدار هیأت اعزامی کشور اتریش به ایران با هیأت وزارت خارجه، با نمایش تصویر نماینده مجلس اتریش که در جلسه، کتش را روی شانه انداخته و نپوشیده بود گفت: «اشتباه نکنید، اینجا قهوه‌خانه مش قنبر نیست، این آقای باشعور، مثلا دور از جون نماینده مجلس اتریش است... وزیر امور خارجه ما کلا محجوب است ولی واقعا یک نفر آنجا نبود گوش این آقای خیلی با تربیت را بگیرد و لباس پوشیدن مودبانه در یک نشست رسمی را یادش بدهد؟!

تهیه کننده و مجری صرفا جهت اطلاع البته به استانداری تهران، رپرتاژ‌آگهی‌های تلویزیون برای مدیران دولتی که پول خوبی به سازمان صداوسیما داده‌اند، انهدام سی‌دی‌ها قاچاق با صحنه‌های شعاری و...نیز در این برنامه انتقاد کرد.

صحبت های پدر عامل جنایت پل مدیریت

باورم نمی‌شود پسرم کوشا چنین کاری کرده باشد. او پسر درسخوان و آرامی بود و هرگز خلافی از او ندیده بودیم. او هفته گذشته به ما گفت شاید چند روزی به مسافرت برود تا از خستگی امتحانات دانشگاه درآید اما هرگز تصور نمی‌کردیم چنین حادثه‌ای رخ داده باشد.

قرار مجرمیت عامل جنایت دلخراش پل مدیریت از سوی بازپرس جنایی تهران صادر شد و بدین ترتیب متهم در یک قدمی محاکمه در وقت فوق‌العاده قرار گرفت.

به نوشته رسانه دولت، صبح دیروز کوشا - ?? ساله - که به اتهام قتل دختر دانشجو از غروب چهارشنبه ?? تیر در بازداشت به سر می‌برد برای آخرین دفاعیات به شعبه پنجم بازپرسی دادسرای جنایی تهران منتقل شد. کوشا که آرام مقابل بازپرس رسولی نشسته بود، گفت: از این ماجرا بشدت ناراحتم و از قتل مهسا پشیمانم چراکه نمی‌خواستم او کشته شود.

هنوز هم نمی‌دانم چرا چنین کاری کردم و از خانواده او خجالت می‌کشم که تا آخر عمر داغدارشان کردم. اما هنوز هم می‌گویم من مهسا را خیلی دوست داشتم در این مدت خیلی‌ها به من گفتند چرا به خاطر یک دختر دست به چنین جنایتی زدم اما خودم هم نمی‌دانم. با این حال دو سال قبل که او را دیدم با خود گفتم او تنها کسی است که می‌تواند خوشبختم کند.

 اما وقتی با پاسخ‌های سرد و منفی‌اش روبه‌رو شدم با خودم گفتم بالاخره آنقدر تلاش می‌کنم تا نظرش را جلب کنم. اما او هیچ توجهی به من نداشت و نه تنها نظرش تغییر نکرد بلکه از رفتار و حرکاتش این طور متوجه می‌شدم که مرا مضحکه قرار داده است.

کم کم احساس کردم دوستان خودم هم به خاطر بی‌توجهی‌های مهسا مرا مسخره می‌کنند غرورم شکسته بود و این بدترین حسی بود که در زندگی تجربه می‌کردم. با گذشت زمان کینه‌ام از این دختر بیشتر شد و دنبال راهی برای انتقام‌جویی می‌گشتم چرا که با خود می‌گفتم باید ثابت کنم هنوز هم غرور و شخصیتم را حفظ کرده‌ام.

 به همین خاطر فکر انتقام از او هر روز در من پررنگ‌تر می‌شد تا بالاخره روزی را برای این کار انتخاب کردم که می‌دانستم شیرین‌ترین روز زندگی مهسا است.

او بی‌صبرانه در انتظار دریافت نتیجه زحمات ? سال تحصیلش در دانشگاه و تدارک جشن فارغ‌التحصیلی بود. بازپرس پس از تحقیقات تکمیلی و شنیدن اظهارات متهم، از کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی خواست تا وی را به بازداشتگاه بازگردانند. قرار است همزمان با صدور قرار مجرمیت، پرونده برای صدور کیفرخواست در اختیار دادیار اظهارنظر قرار گیرد.


پدر متهم چه گفت؟
پدر کوشا که ? روز پس از جنایت هولناک خود را به تهران رسانده بود، در حالی که ادعا می‌کرد از جنایت پسرش بی‌خبر بوده، با حضور در اداره دهم پلیس آگاهی تهران، خواستار ملاقات با پسرش شد. وی که از شنیدن خبر بشدت شوکه بود، گفت: باورم نمی‌شود پسرم کوشا چنین کاری کرده باشد. او پسر درسخوان و آرامی بود و هرگز خلافی از او ندیده بودیم. او هفته گذشته به ما گفت شاید چند روزی به مسافرت برود تا از خستگی امتحانات دانشگاه درآید اما هرگز تصور نمی‌کردیم چنین حادثه‌ای رخ داده باشد. ضمن اینکه ما خانواده‌ای تحصیلکرده و آرام هستیم. هنوز هم در شوک هستیم.

وزراینیرو،اقتصادودادگستریبهمجلسفراخواندهشدند

وزرای نیرو، اقتصاد و دادگستری برای پاسخگویی به سؤالات و ارائه گزارش روز سه‌شنبه هفته جاری در کمیسیون‌های انرژی، برنامه و بودجه و قضایی حاضر می‌شوند.

17 کمیسیون تخصصی مجلس شورای اسلامی طی هفته جاری تنها یک جلسه روز سه‌شنبه برگزار می‌کنند و در این جلسات به بررسی طرح‌ها و لوایح مختلف می‌پردازند، البته سه وزیر این هفته در تنها جلسه سه کمیسیون برای پاسخگویی به سؤالات نمایندگان و یا ارائه گزارش پیرامون موضوعات مختلف حاضر می‌شوند.

کمیسیون انرژی مجلس شورای اسلامی روز سه‌شنبه هفته جاری با دعوت از مجید نامجو وزیر نیرو، سید‌شمس‌الدین حسینی وزیر امور اقتصادی و دارایی، ابراهیم عزیزی معاون برنامه‌ریزی و نظارت راهبردی رئیس‌جمهور و مسئولانی از دیوان محاسبات، سازمان بازرسی کل کشور و سندیکای برق ایران، مشکلات و مطالبات برق کشور و جلوگیری از خاموشی‌ها را مورد رسیدگی قرار خواهد داد.

سید‌شمس‌الدین حسینی وزیر امور اقتصادی و دارایی و رئیس سازمان خصوصی‌سازی سه‌شنبه این هفته برای ارائه گزارش عملکرد بندهای مربوط به واگذاری شرکت‌های دولتی در بودجه 1389 و تدابیر و اقدامات به عمل آمده برای اجرای بندهای مربوط به آن در بودجه 1390 در کمیسیون برنامه و بودجه مجلس حاضر می‌شود.


داماد جنایتکار به دار مجازات آویخته شد


داماد جنایتکار به دار مجازات آویخته شد حادثه > داخلی  - گروه حوادث:
جوان جنایتکار که بعد از قتل خواهرزن 5‌ساله‌اش، جسد او را در اطراف شهر دفن کرده بود، به دار مجازات آویخته شد.

 

 20 مهرماه سال 88 مردی به پاسگاه روستایی از توابع بخش میناب استان هرمزگان رفت و از ناپدید شدن دختربچه 5ساله‌اش خبر داد. این مرد به ماموران گفت: دختر بزرگم باردار است و چون شوهر او صبح تا شب سر کار است، دختربچه 5 ساله‌ام هر روز به خانه آنها می‌رود تا خواهرش تنها نباشد. صبح امروز هم داماد 22ساله‌مان به خانه آمد و دخترم را سوار موتور کرد و به خانه‌شان برد تا نزد خواهرش باشد اما از آن به بعد، دیگر کسی او را ندید.

بعد از اظهارات این مرد، تحقیقات برای یافتن ردی از دختربچه گمشده شروع شد. ماموران در نخستین اقدام داماد خانواده را احضار کردند و به تحقیق از او پرداختند. مرد جوان گفت: از وقتی که همسرم باردار شده، هر روز با موتور به مقابل خانه پدرش می‌رفتم و خواهر خردسال او را با خودم به خانه می‌آوردم تا همسرم تنها نباشد. روز قبل هم، او را به خانه بردم و شب که از سر کار برگشتم، دوباره وی را سوار موتور کردم تا به خانه‌شان برگردانم. وقتی به نزدیکی خانه‌شان رسیدیم، او گفت که می‌خواهد بقیه راه را پیاده برود و من هم قبول کردم و بعد از آن دیگر وی را ندیدم.

اظهارات مرد جوان در حالی بیان می‌شد که همسر باردارش در تحقیقات مدعی شد که آن روز خواهرش به خانه آنها نیامده و شوهرش دروغ می‌گوید. بنابراین ماموران که به مرد جوان مشکوک شده بودند، بازجویی از او را از سر گرفتند. داماد جوان این بار مدعی شد:‌ روز حادثه وقتی خواهر همسرم سوار موتورم شده بود و به طرف خانه ما در حرکت بودیم، ناگهان او از پشت موتور به زمین افتاد و فوت کرد. من که از این ماجرا شوکه شده بودم، از ترس اینکه خانواده‌اش تصور کنند من باعث مرگ او شده‌ام، جسد وی را به اطراف روستا بردم و در آنجا دفن کردم.

با اظهارات متهم، ماموران راهی محلی شدند که جسد دختربچه 5 ساله در آنجا دفن شده بود. آنها جسد را از زیر خاک بیرون کشیدند و برای تعیین علت مرگ در اختیار پزشکی قانونی قرار دادند. همزمان بازجویی‌ها از مرد جوان برای کشف حقیقت ادامه یافت و او که چاره‌ای جز بیان حقیقت نداشت، به جنایت هولناک اعتراف کرد. متهم گفت: آن روز بعد از اینکه خواهرزنم سوار موتور شد تا به خانه برویم، به بهانه آبیاری باغی در یکی از روستاهای اطراف، او را به یک باغ لیمو بردم. در آنجا، طبق نقشه‌ای که از قبل کشیده بودم، وی را مورد آزار و اذیت قرار دادم اما در همین هنگام متوجه شدم که او بیهوش شده است. برای همین جسد نیمه جان او را در حوضچه‌ای که در آنجا بود انداختم تا به هوش بیاید ولی فایده‌ای نداشت. من که حسابی ترسیده بودم، او را داخل یک کیسه گونی گذاشتم و در همانجا دفنش کردم و بعد به محل کارم رفت.

اظهارات هولناک داماد جنایتکار در حالی بیان می‌شد که پزشکی قانونی هم مورد آزار و اذیت قرار گرفتن دختر بچه 5ساله را تایید کرد. بنابراین با توجه به شکایت خانواده قربانی بی‌گناه، پرونده مرد جوان بعد از تکمیل تحقیقات به دادگاه کیفری استان هرمزگان فرستاده شد و در جلسه‌ای که در این دادگاه برگزار شد، متهم از سوی قضات دادگاه به اعدام محکوم شد. با تایید این حکم در شعبه 32 دیوان‌عالی کشور و انجام مراحل قانونی، صبح چهارشنبه گذشته مرد جنایتکار در زندان مرکزی بندرعباس و در حضور اولیای دم مقتول و مسئولان اجرای احکام، به دار مجازات آویخته شد